موقع دلتنگی چی کار می کنی

تا حالا شده دلت برا کسی که فک میکردی هیچ حسی نسبت بهت نداشته تنگ بشه ؟؟

سوال امحقانه ایه مگر میشه دل ادم برا کسی تنگ نشده باشه

برا من شده خیلی هم شده ...

این برای خیلیای دیگه هم نسبت به شما و من اتفاق میوفته.

دوتا رو یک سالیه دلم براشون تنگ شده اما حیف که دیگه نیست تا ببینمش و حسمو بهشون بگم!!!

یکی رو دوساله کنارمه اما بازم انگار کنارم نیست و حسابی دلم براش تنگ شده !!!

وهمینجور یکی ها و دوتا های دیگه که اگه بخوام بنویسم در حوصله هیشکی نیست .

دلم تنگه به کی بگم!

اما ، اما یکی هست که تازه متوجه شدم که چقدر دلش برام تنگ میشده 

کسی که از اول هم دلش برای من تنگه تنگ میشده کنارم بوده و انگار کنارم نبوده 

کسی که من نمیگم هیچ حسی چون حسه دوستی بوده ولی حسی نداشتم بهش

و چه عذابی میکشیده !!

الان واقعا دلم براش تنگ شده الان که اون واقعا فراموش کرده منو 

چی بگم والا...

همخواب رقیبانی و من تاب ندارم

 بی‌تابم و از غصهٔ این خواب ندارم

دلتنگم و با هیچ کسم میل سخن نیست

کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست

.

.

.

.

امشب بنا بود

 بیایی

منتظر بودم !

.

.

.

.

باز هم پیشِ این دل 

بد قول 

شدم !

لپ مطلبی که میخوام بگم اینه که :

بیاید یک کمی بیشتر به افرادی که پیشمونن و باهامون ارتباط دارن و نوع رفتار هر کدومشون بیشتر توجه کنیم 

بیاید جزءیات اطرافیانمون رو بررسی کنیم تا بعدها حسرت اینو نخوریم که چرا اون موقع نفهمیدیم و حالا تنها کاری که میتونیم بکنیم دلتنگیه و بس


اصلا انگار در سرنوشت من نوشتن اون بالاش:

زندگی در حماقت دیگران

شایدم این عنوان کتاب زندگی من باشه

پدر و مادرم جدا از هم میخوابن

چون همدیگه رو دوست ندارن و...

البته با هم خوب هستن ولی خب...

مادر تو یه اتاق

منم تو یه اتاق

پدر توی پذیرایی

ما خیلی راحت میتونیم یه تخت من داشته باشم

یه تخت پدرمادرم

و به خوبی زندگی کنیم

اما اینجوری هیچوقت نمیشه

چون اینجوری اصلا احمقانه نیست

و اگر کاری در زندگی من احمقانه نباشه هیچوقت انجام نمیشه

من یه تخت داشتم

که قدیمی شد

از این فلزی ها و...

گفتم من این تخت رو نمیخوام

یا یدونه جدید بخریم

یا اینو بفروشیم بره

من رو زمین بخوابم بهتره

با اینکه حتی پولشم خودم میدادم اگر با این پیشنهاد موافقت میشد

ولی نشد

چون از نظر مادرم حیفه

تو انباریمون چه چیزهای مضخرفی به بهانه همین "حیف" بودن نگه میداریم که نگو

خلاصه

در این حد مخالفت شد که تخت بره اتاق مادر

در اصل اتاق پدر و مادری که پدر توش نیست

تخت رو بردیم

رفت تشک جدید خرید

رو تشکی براش خرید

ملحفه براش خرید

حالا روش نمیخوابه

چرا؟

یبار خوابید میگه نمیتونم

یعنی میخوام سرمو بکوبم به دیوار

قبل از تشک خریدن و... نمیتونست امتحانش کنه

حیف که بود الان حیف تره

خلاصه

حالا بابام دوست داره رو تخت بخوابه

چون همیشه رو مبل میخوابه

با اینکه جاش رو میندازیم

مامان من اون اتاق رو زمین میخوابه

اتاقی که توش تخت هست

بابام تو پذیرایی رو مبل میخوابه

در صورتی که جاش رو انداختیم

منم بدبختم

چون نه تختی میتونم بگیرم

نه بابام میره رو اون تخت بخوابه

و یه مشکل بزرگتر

پدر روی مبل جا نمیشه

بخاطر همین یکم گردنش باید خم شه

گردن پدر خم شدن همانا و سخت نفس کشیدن همانا

سخت نفس کشیدن همانا و خر و پف کردن همانا

____________________

امروز ساعت 1 داشت شیفت تموم میشد

یکم از خر تو خری محل کار با خبر شدم و شصتم خبردار شد امروز عصر خر تو خر خواهد شد

در حدی که فهمیدم چهارتا نیرو کم خواهیم داشت

و من اصلا کسی نبود که بهش تحویل بدم

کلی التماس که تو بمون تو بمون

(انقدر مدیریت تو این محل کار در به در شده مضخرفه ساعت 9 و نیم به من زنگ زدن. یعنی ببین چقدر درمونده شدن که بمن که هیچ ربطی بهم نداره زنگ زدن. پاشو بیا سریع. منم دروغ گفتم جایی ام نمیتونم.

خو نمیشه دروغ نگفت که

آخه بگو نفهم احمق

من؟پاشم الان بیام اونجا؟

خودت فکر کردی به حرفی که میزنی؟

ساعت 10 شب؟

بهش بگی نمیتونم یا نمیخوام و...

فردا کلی دعوا میکنن چرا نیومدی؟ما تو سختی بودیم و...

خو اون الاغی که مدیریت میکنه نباید بذاره کار به اینجا بکشه

نه اینکه هر کاری خواستید بکنید

بعد که مثل خر تو گل گیر کردید زنگ بزنید منت کشی مردم

اونم چی

ساعت 10 نصف شب.)

گفتم من عصر رو کامل نمیمونم همین تموم شد دیگه میرم

قبول کردن

حدود ساعت چهار اومدم خونه

خوابیدم و بلند شدم دیدم ساعت 10 شده

عزا گرفتم که شب خوابم نمیبره

بزور اومدم خودمو خوابوندم

وسط خواب بگو چیشد؟

داشتم یه خواب خوب میدیدم

ادامه همون چیزی که داشتم فکر میکردم بهش

وسط خوابم دیدم هی یکی میگه

ااااااااااااااااااا

اااااااااااااااااااااااااااااا

ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

ااااااااااااا

ااااااااااااااااااااااا

منم تو خواب فکر کردم این یعنی اعتراض کسی

بعد شروع کردم واسش توضیح دادن!

دیدم همچنان میگه

ااااااااااااااااااااااا

از خواب پریدم

دیدم خرناس های پدر جان هستند که ااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااا در خواب من شنیده میشدن

یعنی میدونی از چی خوشم میاد؟

بعضی وقتا انقدر بلند خرناس میکشه خودش از خواب بلند میشه از ترس صدای خودش

امشب تصمیم گرفتم نخوابم

اعصابم واقعا خورد شد

اینکه از خواب پا شی به درک

اینکه همچنان اون خروپف ادامه داشته باشه خیلی اعصابتو خورد میکنه

هی سعی میکنی بخوابی

هی اون صدا نمیذاره

چرا؟

چون ما احمقیم

میتونیم مثل آدم زندگی کنیم و نمیخوایم

باید زجر بکشیم

اینجوری که نمیشه

همینجوری خالی خالی؟

همه چی خوب باشه؟

بدون هیچگونه حماقتی؟

هه

واقعا مردم چه توقعاتی دارن از زندگی

مگه میشه بدون احمق بودن زندگی کرد؟

نه نه نه

ما حتما باید احمق بازی در بیاریم

و حتما باید از یه جایی بالاخره اذیت بشیم

نمیشه که همه چی خوب باشه

حتما باید احمقانه کار کنیم تا حماقت خونمون پایین نیاد


۹۵/۰۱/۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
دکتر سپهر

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی